ممجد

لغت نامه دهخدا

ممجد. [ م ُ م َج ْ ج َ ] ( ع ص ) به بزرگی نسبت داده شده و ستوده شده. ( ناظم الاطباء ). بزرگ کرده شده. ( آنندراج ) :
یکی پند پیرانه بشنو ز سعدی
که بختت جوان باد و جاهت ممجد.سعدی.
ممجد. [ م ُم َج ْ ج ِ ] ( ع ص ) ستاینده. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

فرهنگ فارسی

ستاینده .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم