مقناع

لغت نامه دهخدا

مقناع. [ م ِ ] ( ع اِ ) سرانداز. روسری زنانه. ( ازفهرست ولف ). مقنع. مقنعه :
هم از شعر پیراهنی لاجورد
یکی سرخ شلوار و مقناع زرد.فردوسی.وز آن خلعتی کامد او را ز شاه
ز مقناع و آن دوکدان سیاه.فردوسی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم