لغت نامه دهخدا
مقرن. [ م َ رَ / م ِ رَ ] ( ع اِ ) چوبی است که بر گردن دو گاو قلبه ران می بندند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ).
مقرن. [ م ُ ق َرْ رَ ] ( ع ص ) نیک بسته شده به رسن ، منه قوله تعالی : و آخَرین َ مقرنین فی الاصفاد . ( منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مقرن. [ م ِ رَ ] ( ع اِ ) هرآنچه متحد کند یک چیزی را با چیز دیگر. ( ناظم الاطباء ).
مقرن. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) رمح مقرن ؛ نیزه ای که سر آن را بلند کنند تا به کسی نرسد. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).