مضطری

لغت نامه دهخدا

مضطری. [ م ُ طَ / م ُ طَرْ ری ] ( حامص ) درماندگی و بیچارگی :
دست رباب و سر یکی بسته به ده رسن گلو
زیر خزینه شکم کاسه سر ز مضطری.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 427 ).و رجوع به مضطر شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم