مسلمی

لغت نامه دهخدا

مسلمی. [ م ُ ل ِ ] ( حامص ) مسلمان بودن. مسلمانی. و رجوع به مسلمانی شود.
مسلمی. [ م ُ ل ِ ] ( اِخ ) سید مسلمی اسفراینی از شعرای قرن نهم هجری. قبرش در اسفراین است و این بیت از اوست :
خال او نقد دلم از دیده ٔروشن کشد
همچو دزدی کو متاع خانه از روزن کشد.( از مجالس النفائس ص 45 ).
مسلمی. [ م ُ ل ِ می ی ] ( ص نسبی ) منسوب به قبیله بنی مسلمه که یکی از قبایل بنی الحرث است. ( الانساب سمعانی ).
مسلمی. [ م ُ س َل ْ ل َ ] ( حامص )معافیت. رهایی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) :
هر کس بقدر خویش گرفتار محنت است
کس را نداده اند برات مسلمی.ابوالفرج سکزی ( از یادداشت مرحوم دهخدا ).|| بخشودگی مالیاتی : چون متوجهات املاک و اوقاف زاویه متبرکه ایشان بموجب مقرر نامه دیوانی به مسلمی قدیم مقرر است...حکم یرلیغ نفاذ یافته که جماعت برات داران از مریدان مشارالیه نستانند. ( از فرمان سلطان احمد جلایر در حق شیخ صدرالدین موسی پسر شیخ صفی الدین جد سلاطین صفویه محفوظ در کتابخانه ملی پاریس ). ( از یادداشت مرحوم دهخدا ). و رجوع به مسلمیات شود. || مسلم بودن. قطعیت. || حجت بودن.
مسلمی. [ م ُ ل ِ ] ( اِخ ) مسلمی حمیدی فرزند میری شاعر مشهور. او راست : بهجة آلاثار که در معارضه دریای ابرار امیرخسرو نظم کرده است. ( کشف الظنون ج 1 ص 256 ).

فرهنگ فارسی

۱ - مسلم بودن قطعیت . ۲ - حجت بودن ۳- بخشودگی مالیاتی .
مسلمی حمیدی فرزند میری شاعر مشهور
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال تک نیت فال تک نیت فال عشقی فال عشقی فال انبیا فال انبیا