مسفر

لغت نامه دهخدا

مسفر. [م َ ف َ ] ( ع اِ ) آنچه پیدا و نمایان باشد از وجه و روی. ج ، مَسافر. ( از ناظم الاطباء ). ما أحسن َ مسفَر وجهه و مسافر وجَهه ِ و وجوهِهم. ( از اقرب الموارد ).
مسفر. [ م ِ ف َ ] ( ع ص ) کثیرالاسفار و بسیارسفر از مردم و جز آن. || توانا و قوی بر سفر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مسفر. [ م ُ ف ِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از اسفار. درآینده در روشنائی صبح. و رجوع به اسفار شود. || روشن و سفید و تابان : وجه مسفر. ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

در آینده در روشنائی صبح
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال آرزو فال آرزو فال عشق فال عشق فال ای چینگ فال ای چینگ فال عشقی فال عشقی