مسحر

لغت نامه دهخدا

مسحر. [ م ُ س َح ْ ح َ] ( ع ص ) نعت مفعولی از تسحیر. رجوع به تسحیر شود. کاواک و میان تهی. ( منتهی الارب ). مجوف ، و اصل آن کسی است که «سحر» و ریه او زایل شده باشد. ( از اقرب الموارد ). || محتاج طعام و شراب علت نهاده. ( منتهی الارب ). آنکه به او طعام داده باشند و او را سرگرم کرده باشند. ( از اقرب الموارد ). || فریفته و مشغول. ( منتهی الارب ). || آنکه او راطعام سحور داده باشند. ( از اقرب الموارد ). || مسحور و سِحرزده. ( از منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). آنکه او را سحر کرده باشند. ( از اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

میان تهی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال آرزو فال آرزو استخاره کن استخاره کن فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی