مستحدث

لغت نامه دهخدا

مستحدث. [ م ُ ت َ دِ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استحداث. چیز نو پیدا کننده. ( غیاث ) ( آنندراج ). از نو پیدا کننده. ( ناظم الاطباء ). نو و جدید یابنده خبر و امثال آن. || آغازکننده. ابداع کننده. ( اقرب الموارد ). رجوع به استحداث شود.
مستحدث. [ م ُ ت َ دَ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از استحداث. چیز نو پیدا کرده شده. ( غیاث ) ( آنندراج ). نوآورده و نویافته. ( ناظم الاطباء ). خبر و امثال آن که آن را نو و جدید یابند. ( اقرب الموارد ). || آغاز شده و ابداع گشته. ( اقرب الموارد ). رجوع به استحداث شود.

فرهنگ معین

(مُ تَ دَ ) [ ع . ] (اِمف . ) نو پیدا شده ، تازه به وجود آمده ، اختراع شده .

فرهنگ عمید

تازه به وجودآمده، نو، جدید.

فرهنگ فارسی

تازه بوجود آمده، نوپیداشده
(اسم ) ن وپیدا کننده جمع : مستحدثین .

ویکی واژه

نو پیدا شده، تازه به وجود آمده، اختراع شده.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ارمنی فال ارمنی فال چای فال چای فال اعداد فال اعداد فال احساس فال احساس