مستانی

لغت نامه دهخدا

مستانی. [ م َ ] ( ص نسبی ) مزید علیه مست. ( آنندراج ). مستان. مست. نشوان :
دمی در آن چمن از روی ذوق کردم سیر
غزل سرایان چون عندلیب مستانی.طالب آملی ( از آنندراج ).و رجوع به مست ومستان شود.
مستأنی. [ م ُ ت َءْ ] ( ع ص ) نعت فاعلی از مصدر استیناء. درنگ کننده و انتظارنماینده. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به استئناء و استیناء شود.

فرهنگ فارسی

درنگ کننده و انتظار نماینده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم