مساف

لغت نامه دهخدا

مساف. [ م َ ] ( ع اِ ) دوری و بعد. ( منتهی الارب ). بعد و مسافت و فاصله. ج. مَساوف. ( اقرب الموارد ). || بینی. بدان جهت که می بوید ( از مصدر سوف به معنی بوئیدن ). ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
مساف. [ م ُ ] ( ع ص ) فرزندی که مرده باشد. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

فرزندی که مرده باشد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تک نیت فال تک نیت فال زندگی فال زندگی فال عشق فال عشق فال کارت فال کارت