مزود

لغت نامه دهخدا

مزود. [ م ِزْ وَ ] ( ع اِ ) توشه دان. ج ، مَزاود. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( آنندراج ) ( مهذب الاسماء ) ( دهار ). توشه دان مسافر. ج ، مزاود. ( ناظم الاطباء ). توشه دان. خاشاک دان. آنچه در آن توشه کنند. مزوده. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ). رجوع به مزوده شود. || خنوری از ادیم که در آن خرما نهند. ( ناظم الاطباء ). || به هر نوع میوه خشک شکوفائی اطلاق میشود که بصورت کپسول یا برگه یا نیام و یا خرجین و یا خرجنیک باشد. ج ، مزاود : و اًذااسقط النور خرج مزود فیه ثلاث حبات. ( ابن البیطار حرف حاء ص 2 دوسطر به آخرمانده. و لکلرک در ترجمه همین عبارت ج 1 ص 394 ).
مزود. [ م ُ زَوْ وَ] ( ع ص ) کسی که توشه و ذخیره را فراهم آورده باشد. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) ( از ناظم الاطباء ).

فرهنگ فارسی

کسی که توشه فراهم آورده باشد

دانشنامه عمومی

مزود ( به مجاری: Meződ ) یک منطقهٔ مسکونی در مجارستان است که در ناحیه هدی هات واقع شده است.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال رابطه فال رابطه استخاره کن استخاره کن فال میلادی فال میلادی فال آرزو فال آرزو