مرکل

لغت نامه دهخدا

مرکل. [ م َ ک َ ] ( ع اِ ) راه. ( منتهی الارب ). طریق. ( اقرب الموارد ). || پهلوی ستور که بر وی لگدرسد در راندن و تاختن. ( دو تا را مرکلان ، و جمع را مَراکل گویند ). ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).
مرکل. [ م ِ ک َ ] ( ع اِ ) پای. ( منتهی الارب ). پای شخص سوار. ( از اقرب الموارد ).
مرکل. [ م ُ رَک ْ ک َ ] ( ع ص ) نعت مفعولی از مصدر ترکیل. رجوع به ترکیل شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم