مدامی

لغت نامه دهخدا

مدامی. [ م ُ ] ( اِخ ) از شاعران قرن دهم هجری قمری اصفهان است وبه روایت سام میرزا «در اوایل جوانی ترک وطن کرده... به شروان رفت و می گویند آنجا کشته شد». او راست :
انتظاری داشتم کامروز یارم می کشد
وه که پیدا نیست یار و انتظارم می کشد.
( از آتشکده آذر ص 301 ) ( تحفه سامی ص 149 ). رجوع به فرهنگ سخنوران و قاموس الاعلام ج 6 شود.
مدامی. [ م ُ ] ( اِخ ) مدامی بدخشی. از شاعران قرن دهم هجری قمری است و به هندوستان مهاجرت کرده و در آنجا مقیم و ملازم میرزا عزیز کوکه شده و به سال 989 هَ. ق. درگذشته است. او راست :
دلا صد فتنه برپا زآن قد وبالاست می گوئی
از آن بالا بلابسیار دیدم راست می گوئی.( از تذکره روز روشن ص 726 ).
مدامی. [ م ُ ] ( ص نسبی ) همیشگی. دائم. دائمی. همه وقت. ( ناظم الاطباء ). از: مدام + ی ( علامت نسبت ). در تداول به جای مدام به معنی پیوسته و دائماً و همیشه گویند وبیشتر به صورت صفت : کار مدامی من ؛ شغل همیشگی من.

فرهنگ فارسی

همیشگی دائم
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال امروز فال امروز فال اعداد فال اعداد فال شمع فال شمع فال چای فال چای