مجاج

لغت نامه دهخدا

مجاج. [ م َ ] ( ع ص ، اِ ) درخت کج شده. ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || شاخه های بریده از درخت. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). || خوشه خرمای خشک و کج گردیده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
مجاج. [ م ُ ]( ع اِ ) آب دهان که بیفکنند. ( دهار ) ( از اقرب الموارد ). خدوی انداخته. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از ناظم الاطباء ). مجاجة. ( منتهی الارب ). || شیره هر چیزی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || انگبین و آن را مجاج النحل نیز گویند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). عسل و انگبین. ( ناظم الاطباء ). || ارزن. ( ناظم الاطباء ). خبز مجاجاً؛ نان از ارزن پخت. ( منتهی الارب ). || دانه ای است مانند عدس جز آنکه گردتر است و ازهری گوید این دانه همان است که بدان ماش گویند و عرب آن را خلر و زِن گوید. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به مَج شود.
- مجاج العنب ؛ شراب. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ). خمر. ( اقرب الموارد ).
- مجاج المزن ؛ باران. ( دهار ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).
- مجاج النحل ؛ عسل. ( دهار ). انگبین. ( ناظم الاطباء ) ( از منتهی الارب ) ( از آنندراج ) ( از اقرب الموارد ).
مجاج. [ م ُ ] ( اِخ ) جایی است در مکه. ( از معجم البلدان ). و رجوع به نزهة القلوب چ لیدن ج 3 ص 170 شود.

فرهنگ فارسی

جایی در مکه
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال سنجش فال سنجش فال تاروت فال تاروت استخاره کن استخاره کن فال مارگاریتا فال مارگاریتا