گستاخ گستاخ

لغت نامه دهخدا

گستاخ گستاخ. [ گ ُ گ ُ ] ( ق مرکب ) اندک اندک رام. رفته رفته مأنوس. کم کم جسور :
پریده مرغکان گستاخ گستاخ
شمایل در شمایل شاخ در شاخ.نظامی.رضا دادش که در میدان و در کاخ
نشیند با ملک گستاخ گستاخ.نظامی.

فرهنگ فارسی

۱ - اندک اندک جسور و بی پروا : رضا دادش که در میدان و در کاخ نشیند با ملک گستاخ گستاخ . ( نظامی ) ۲ - بتدریج رام و مانوس : پریده مرغکان گستاخ گستاخ شمایل در شمایل شاخ در شاخ . ( نظامی )
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم