کج کردن. [ ک َ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) خم کردن. تعویج. ( یادداشت مؤلف ). پیچانیدن. معوج کردن. خمانیدن. خم دادن. ( فرهنگ فارسی معین ). خل کردن. دوتا کردن. دولا کردن : شاخس الشعاب الصدع ؛ کج کرد کاسه دوز شکاف را پس التیام نپذیرفت. ( منتهی الارب ). - کج کردن راه ؛ از راه بگردیدن. از سوی دیگر رفتن. از راه اول منحرف شدن و به راه دیگر روی آوردن. - کج کردن گردن ؛ خم کردن گردن بعلامت تقاضا و خواهش : پی زر کج نکنم گردن خود چون نرگس خرقه بر خرقه ازان دوخته ام همچو بصل.وحشی.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - خمانیدن خم دادن . ۲ - پیجانیدن معوج کردن . یا کج کردن گردن . خم کردن گردن بعمت تقاضا و خواهش : [ پی زر کج نکنم گردن خود چون نرگس خرقه بر خرقه از آن دوخته ام همچو بصل ] .