لغت نامه دهخدا کباد. [ ک ُ ] ( ع اِ ) درد جگر. ( از اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( آنندراج ). و فی الحدیث : الکباد من الغب . ( اقرب الموارد ) : و ضعیفی و درد جگر را ( به تازی ) کباد گویند. ( ذخیره خوارزمشاهی ).کباد. [ ک ِ ] ( ع مص ) رنج کشیدن و تحمل کردن کاری. ( از اقرب الموارد ). رنج کاری کشیدن و سختی دیدن. ( از منتهی الارب ).کباد. [ ک ُب ْ با ] ( ع اِ ) لغتی است که عامه آنرا ترنج اطلاق کنند. ( از المنجد ).
دانشنامه عمومی کباد یک روستا در ایران است که در دهستان درح شهرستان سربیشه واقع شده است. کباد ۳۷ نفر جمعیت دارد.