کامل کردن

لغت نامه دهخدا

کامل کردن. [ م ِ ک َ دَ ] ( مص مرکب ) بی نقص کردن. بی عیب ساختن. به کمال رساندن :
ز بسکه اهل هنر را بزرگ کرد و نواخت
بسی نماند که هر ناقصی کند کامل.سعدی.رجوع به کامل شود.

فرهنگ فارسی

بی عیب ساختن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم