وضح

لغت نامه دهخدا

وضح. [ وَض َ / وَ ] ( ع مص ) پیدا کردن شتر ماده شیر را و پستان پر کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ): وضح الابل باللبن وضحاً؛ المعت. ( اقرب الموارد ). || ( اِمص ) آشکاری کار: من این بدا وضحک. ( ناظم الاطباء ).
وضح. [ وَ ض َ ] ( ع اِ ) روشنی. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || سپیدی. || سپیدی بامداد. || سپیدی پیشانی اسب که آن را غره نامند. ( از اقرب الموارد ) ( ناظم الاطباء ) ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). || سپیدی دست و پای اسب. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). || پیسی اندام. || پیری. || سپیدی موی. || میانه راه و گشادگی آن. || شیر. || درم درست و سره. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): درهم وضح ؛ درمی نیکو روشن. ( مهذب الاسماء ). || پیرایه از سیم. ( از مهذب الاسماء ). ج ، اوضاح. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). پیرایه. ( مهذب الاسماء ) ( از اقرب الموارد ). || پای برنجن. خلخال. || گیاه ریزه. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( اقرب الموارد ). || بهق سپید. ( ذخیره خوارزمشاهی ). برص.( لسان العرب ). || ماه. ( اقرب الموارد ).

فرهنگ فارسی

روشنی سپیدی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال انگلیسی فال انگلیسی فال تخمین زمان فال تخمین زمان فال کارت فال کارت فال تک نیت فال تک نیت