وارفتن. [ رَ ت َ ] ( مص مرکب ) متحیر شدن. ( آنندراج ). تعجب کردن. سست شدن از یأس. بکلی نومید شدن. مبهوت و مأیوس شدن. ( از یادداشتهای مؤلف ). || مضمحل و از هم پاشیده شدن. متلاشی گشتن. ( ناظم الاطباء ). بشدت ذوب شدن. آب شدن. از هم جدا شدن اجزاء چیزی در آب و غیره. از یکدیگر باز شدن. مقابل بستن : کوفته ها وارفته است ، متلاشی شده. ( یادداشت مؤلف ). || گردش کردن و سیر نمودن. ( ناظم الاطباء ). || باز رفتن. دوباره رفتن : زندگانی آشتی دشمنان مرگ وارفتن به اصل خویش دان.مولوی.آن شعاعی بود بر دیوارشان جانب خورشید وارفت آن نشان.مولوی ( دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 408 ).گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم.مولوی ( دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561 ).واروم آنجا بیفتم پیش او پیش آن صدر نکواندیش او.مولوی ( دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 561 ). || برگشتن. بازگشتن : کاروان دائم ز گردون میرسد تا تجارت میکند وامیرود.مولوی ( دفتر سوم مثنوی چ بروخیم ص 588 ).|| رفتن : تدجی ؛ وارفتن به هرطرف. ابلنقع الکرب ؛ وارفت اندوه. ( منتهی الارب ).
فرهنگ معین
(رَ تَ ) (مص ل . ) ۱ - از هم پاشیده شدن . ۲ - (عا. ) یکُه خوردن ، گیج شدن .
فرهنگ عمید
۱. [عامیانه، مجاز] سست و بی حال شدن. ۲. [عامیانه، مجاز] باز شدن چیزی، تکه تکه و متلاشی شدن: کوکو وارفت. ۳. [عامیانه، مجاز] آب شدن، ذوب شدن: یخ این وارفت. ۴. [عامیانه، مجاز] بسیار تعجب کردن، بهت زده شدن. ۵. [قدیمی] دوباره به جایی رفتن.
فرهنگ فارسی
( مصدر ) ۱ - مجددا رفتن : (( گفت برخیزم همانجا واروم کافر ار گشتم دگر ره بگروم . ) ) ( مثنوی ) ۲ - بازگشتن برگشتن : (( آیم کنم جان را گرو گویی مده زحمت برو خدمت کنم تا واردم گویی که ای ابله بیا ) ) ( دیوان کبیر ) ۳ - رفتن : ((تدجی وارفتن بهر طرف ) ) ۴- برطرف شدن : (( ابلنقع الکرب وارفت اندوه ) ) ۵ - مضمحل شن متلاشی شدن له شدن . ۶ - جدا شدن اجزای چیزی از یکدیگر از هم باز شدن : (( کوفته هاوارفته . ) ) ۷ - گداختن ذوب شدن : (( مثل یخ وارفت . ) ) ۸ - سست شدن بیحال گشتن . ۹ - بر اثر امری نامنتظر دچار حیرت شدن هاج و واج ماندن : (( وقتی که به پسرک گفتم در امتحان رد شده ای وا رفت . ) ) متحیر شدن تعجب کردن