هنگام جوی

لغت نامه دهخدا

هنگام جوی. [ هََ ] ( نف مرکب ) آنکه برای هر کار زمان مناسب بجوید :
سدیگرسخنگوی هنگام جوی
بماند همه ساله باآبروی.فردوسی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم