هنر سوار

لغت نامه دهخدا

هنرسوار. [ هَُ ن َ س َ ] ( ص مرکب ) آنکه گویی هنر را چون مرکبی رام کرده و بر آن سوار است. هنرمند :
هنرسواری دلیر که روی میدان از او
چو کاغذ از کلک او ز نعل گیرد نشان.مسعودسعد.مرد هنرسوار که یک باره از هنر
اندر جهان نماند که او زیر ران نداشت.مسعودسعد.

فرهنگ فارسی

آنکه گویی هنر را چون مرکبی رام کرده و بر آن سوار است هنرمند
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم