مرزداری

لغت نامه دهخدا

مرزداری. [ م َ ] ( حامص مرکب ) عمل مرزدار. حفاظت خطوط مرزی. نگهداری و پاسداری مناطق سرحدی مملکت. رجوع به مرزبانی شود. || ( اِ مرکب ) اداره ای که به کار مرزداران رسیدگی کند. گارد سرحدی. ( لغات فرهنگستان ). رجوع به مرزبانی شود.

فرهنگ عمید

۱. نگهبانی از مرز.
۲. (اسم ) اداره ای که به کارهای مرزداران رسیدگی می کند.
۳. (اسم ) [منسوخ] ادارۀ گارد سرحدی.

فرهنگ فارسی

۱ - شغل و عمل مرز دار .۲ - ( اسم ) ادارهایست که بامور مرزداران رسیدگی کند گارد سرحدی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال کارت فال کارت فال آرزو فال آرزو فال چوب فال چوب فال تک نیت فال تک نیت