مترف

لغت نامه دهخدا

مترف. [ م ُ رَ ] ( ع ص ) گذاشته شده به طور خود هر چه خواهد کند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). واگذاشته به میل خود و خواهش خود که هر چه خواهد کند || مغرور و خودبین و از خودراضی. ( ناظم الاطباء ). || بناز و نعمت پرورده. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). || ستمکار. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ).
مترف. [ م ُ رِ ] ( ع ص ) بی راه گردیده از نعمت. ( از منتهی الارب ). نعمت که بی راه گرداندکسی را. ( آنندراج ). کسی که از روی خودسری اصرار به نافرمانی می کند. ( ناظم الاطباء ). || به نعمت پرورنده. ( از منتهی الارب ). و رجوع به اتراف شود.
مترف. [ م ُ ت َرْ رَ ] ( ع ص )به نعمت پرورده. ( آنندراج ). و رجوع به تتریف شود.
مترف. [ م ُ رِ / م ُ ت َرْ رِ ] ( ع ص ) به نعمت پرورنده. ( از منتهی الارب ). پرورنده به نعمت. ( آنندراج ). || مردی که وی را توانگری و نعمت بی راه می گرداند و بر باد می دهد. ( ناظم الاطباء ) ( از فرهنگ جانسون ).

فرهنگ عمید

فاسدشده براثر برخورداری از رفاه زیاد.

فرهنگ فارسی

بنعمت پرورده
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال لنورماند فال لنورماند فال حافظ فال حافظ فال پی ام سی فال پی ام سی فال ماهجونگ فال ماهجونگ