لقش

لغت نامه دهخدا

لقش. [ ل َ ق ِ] ( ع ص ) شن ٌ لَقِش ٌ؛ خیک خشک کهنه. ( منتهی الارب ).
لقش.[ ل ِ ] ( ع اِ ) خشب الصنوبر. ( تذکره ضریر انطاکی ).
لقش. [ ل َ ] ( ع مص ) النطق بمعاریض الکلام. || العیب. ( اقرب الموارد ). || به قطعات تقسیم کردن چوب. قطعه قطعه کردن. ( دزی ).

فرهنگ فارسی

النطق بمعاریض الکلام . یا العیب
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم