قزم. [ ق َ زَ ] ( ع ص ، اِ ) مردم فرومایه. ( منتهی الارب ). مردم رذل. ( اقرب الموارد ). واحد و جمع و مذکر و مؤنث در آن یکسان است و گاهی مثنی و مجموع و مؤنث هم آید. گویند: رجل قزم و رجلان قزمان و امراءة قزمة، و رجال اقزام و قَزامی ̍ و قُزُم. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). || مال ناچیز. مال که به چیزی نیرزد. شتر هیچکاره. || ( اِمص ) زبونی و خوارشدگی و فرومایگی. ( منتهی الارب ). دنائت و قمائت. ( اقرب الموارد ). || خردی جسم شتر. ( منتهی الارب ). صغر جسم در مال. ( اقرب الموارد ). || کم خوئی و بدخلقی مردم. ( منتهی الارب ). صغر اخلاق در مردم. || کوتاهی و قِصَر. ( اقرب الموارد ). اسم است قَزَمة را. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قزمة شود. قزم. [ ق َ ] ( ع مص ) عیب کردن. ( اقرب الموارد ) ( منتهی الارب ). گویند: قزمه قزماً؛ عابه. ( اقرب الموارد ). قزم. [ ق َ زِ ] ( ع ص ) مرد فرومایه. ( منتهی الارب ). صغیرجثه لئیم. ( اقرب الموارد ). || شتر هیچکاره. ( منتهی الارب ). و رجوع به قَزَم و قُزُم شود. قزم. [ ق ُ زُ ] ( ع ص ) مرد فرومایه. ( منتهی الارب ). گویند: رجل قُزُم. ( اقرب الموارد ). || شتر هیچکاره. ( منتهی الارب ). رجوع به قَزِم شود. || ج ِ قَزَم.( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). رجوع به قَزَم شود.