فریفته شدن

لغت نامه دهخدا

فریفته شدن. [ ف ِ / ف َ ت َ / ت ِ ش ُدَ ] ( مص مرکب ) گول خوردن. فریب خوردن :
خردمند آن است که به نعمتی و عشوه ای که زمانه دهد فریفته نشود. ( تاریخ بیهقی ).
فریفته مشو ای نوجوان بدانکه برو
چه بوستان بقد سرو بوستان شده ای.ناصرخسرو.اگر بزر فریفته نشود چنان کنیم. ( قصص الانبیاء ). ملک را فریفته نباید شد. ( کلیله و دمنه ). شیر به حدیث تو فریفته شد. ( کلیله و دمنه ). هرکه به لابه دشمن فریفته شود سزای او این است. ( کلیله و دمنه ).

فرهنگ فارسی

گول خوردن . فریب خوردن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم