یک دهن

لغت نامه دهخدا

یک دهن. [ ی َ / ی ِ دَ هََ ] ( ق مرکب ) به قدر یک دهان. به اندازه یک دهن. دهانی :
زان زنخدان یک دهن حلوای سیب
گر دهد می دارم از جان بهترش.میرزا صادق دستغیب ( از آنندراج ).تا لب مشکل گشایت یک دهن خندیده است
نیشکر بی عقده روید از شکرزار دلم.سالک یزدی ( از آنندراج ).لاف برابری به دهان تو گر زند
خندد به غنچه مرغ چمن یک دهن بلند.شفیع اثر ( از آنندراج ).|| هر چیز قلیل. ( آنندراج ).

فرهنگ فارسی

به قدر یک دهان به اندازه یک دهن
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم