گرفتن دل

لغت نامه دهخدا

گرفتن دل. [ گ ِ رِ ت َ ن ِ دِ ] ( مص مرکب ) به تنگ آمدن. ( آنندراج ). غمگین شدن. ملول شدن :
دلش نگیرد زین کوه و دشت و بیشه و رود
سرش نپیچد زین آبکند و لوره و خر.عنصری ( دیوان ص 336 ).دارد گرهی زلف تو پیوسته به ابرو
گویی دلت از صحبت احباب گرفته ست.خواجه کمال خجندی ( از آنندراج ).- || برگرفتن دل و برداشتن خاطر از چیزی. ( آنندراج ). طمع بریدن. ترک گفتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال درخت فال درخت فال کارت فال کارت فال ای چینگ فال ای چینگ فال تاروت فال تاروت