کلز

لغت نامه دهخدا

کلز. [ ک ِ ] ( اِ ) دوایی است که آن را مغاث هندی گویند و آن بیخ درخت رمان البری است که انار صحرایی باشد، شکستگی و کوفتگی اعضا را نافع است. ( برهان ) ( آنندراج ). بیخ درخت انار دشتی. ( ناظم الاطباء ). کلس. قلقلان. ( فرهنگ فارسی معین ). حبی است هندی و به سریانی کلزی و به رومی شلوفتیج نامند و گفته اند پوست درختی است هندی و به هندی میده لکری نامند، یحتمل که مغاث هندی باشد. ( از فهرست مخزن الادویه ). و رجوع به کلس شود.
کلز. [ ک َ ] ( ع مص ) گرد آوردن چیزی را. ( از منتهی الارب ) ( از ناظم الاطباء ): کلزالشی کلزاً، جمع کردن آن را. ( از اقرب الموارد ).
کلز. [ ک ِ ل َزز ] ( ع ص ) مرد درشت پی درهم اندام. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( اقرب الموارد ).
کلز. [ ک ِل ْ ل ِ ] ( اِخ ) دهی است میان حلب و انطاکیه. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).

فرهنگ عمید

۱. پوست درختی که در هندوستان می روید.
۲. ریشۀ درخت انار صحرایی.

فرهنگ فارسی

مرد درشت پی درهم اندام
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم