پیشگاهی

لغت نامه دهخدا

پیشگاهی. ( حامص مرکب ) حالت و کیفیت شخص در پیشگاه. جلوس در پیشگاه. پیشگهی. || مقام نخستین. مرتبه بلند ریاست. شاهی :
نخستین کیومرث آمد بشاهی
گرفتش در بگیتی پیشگاهی.مسعود مروزی.ترا بر سراندیب شاهی دهم
بهند اندرت پیشگاهی دهم.اسدی.تو جفت عزیزی و شاهی تراست
بمصر اندرون پیشگاهی تراست.شمسی ( یوسف و زلیخا ).این علم اگر حاضر است پیشت
یزدان بتو داده ست پیشگاهی.ناصرخسرو.بسی کسی که بر امید پیشگاهی
درمانده بخواری و پیشکاری.ناصرخسرو.شادی و جوانی و پیشگاهی
خواهی و ضعیفی و غم نخواهی.ناصرخسرو.|| ( ص نسبی ) آنچه روزه دار در وقت افطار خورد. مقابل سحرگاهی. ( آنندراج ).

فرهنگ عمید

۱. در پیشگاه بودن.
۲. (صفت نسبی ) آن که در پیشگاه قرار دارد.
۳. پیشوایی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم