پای بر جا

لغت نامه دهخدا

پای برجا. [ ب َ ] ( ص مرکب ) استوار. ثابت. پایدار. پای برجای.

فرهنگ فارسی

( صفت ) پا برجا استوار ثابت قایم . یا پای بر جای بودن . کار بسامان بودن . یا پای بر جای کردن. استوار کردن تثبیت. یا پای بر جای نگهداشتن.از حد خود نگذشتن.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال تاروت فال تاروت فال رابطه فال رابطه فال لنورماند فال لنورماند فال تک نیت فال تک نیت