نازک بدن

لغت نامه دهخدا

نازک بدن. [ زُ ب َ دَ ] ( ص مرکب ) معشوق. هر که بدن لطیف دارد. ( فرهنگ نظام ). کنایه از معشوق باریک میان لطیف تن. ( انجمن آرا ).معشوق لطیف و زیبا. ( ناظم الاطباء ). که تنی لطیف و ظریف و زودرنج دارد. تنک پوست. لطیف اندام :
نازک بدنی که می نگنجد
در زیر قبا چو غنچه در پوست.سعدی.بر جهان تکیه مکن ور قدحی می داری
شادی زهره جبینان خور و نازک بدنان.حافظ.چنان نازک بدن باشد که گر آری بگلزارش
به پا از سایه مژگان بلبل می رود خارش !؟
نازک بدن. [ زُ ب َ دَ ] ( اِ مرکب ) نوعی از رستنی باشد شبیه به بستان افروز لیکن ساقش سرخ و خوش رنگ می باشد و بعضی گویند سرخ مرد همانست. ( برهان قاطع ). آن را سرخ مرد نیز خوانند. ( فرهنگ نظام بنقل از جهانگیری ) ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). || در هندوستان نوعی از کنار که بسیار شیرین و تنک پوست بود و آن را پیوند کنند. ( آنندراج ). || یک قسم گلی سرخ. || قسمی از عناب. ( ناظم الاطباء ).

فرهنگ عمید

کسی که پوست بدنش نرم و لطیف باشد.

فرهنگ فارسی

۱ - ( صفت ) آنکه تنی لطیف دارد لطیف اندام نازک تن . ۲ - ( اسم ) یکی از گونه های تاج خروس است که آنرا سرخ مرو نیز گویند . ۳ - در هندوستان بگونه ای عناب اطلاق شود که میوه اش بسیار شیرین است . ۴ - قسمی گل سرخ .
ممشوق هر که بدن لطیف دارد .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم