لغت نامه دهخدا
کرمانی. [ ک ِ ] ( اِ ) قسمی از فولاد که فولاد دمشقی نیز گویند. ( ناظم الاطباء ).
کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) ابوالقاسم. از مشایخ است. ( تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوائی ص 676 ). رجوع به تاریخ گزیده شود.
کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) ابوالقاسم. او حکیمی معاصر ابوعلی سینا بود. رجوع به ابوالقاسم کرمانی شود.
کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) ابوعبداﷲ محمدبن عبداﷲبن موسی کرمانی. ورزیده درنحو و لغت بود و خط نیکوئی داشت که مردم به آن رغبتی داشتند و نقلش از روی صحت و درستی بود و وراقی می کرد. این کتابها از اوست : کتاب ما اغفله الخلیل فی کتاب العین و ذکر انه مهمل و هو مستعمل و ما هو مستعمل و قد اهمل. کتاب جامع فی النحو، کتاب النحو، کتاب الموجز فی النحو. ( الفهرست ترجمه رضا تجدد ص 134 ).
کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) رجوع به ابوعبداﷲ محمدبن عبدبن محمدبن موسی الکرمانی شود.
کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) یکی از بنی مهلب که در زمان مروان حمار آخرین خلیفه اموی در خراسان خروج کرد و میان او و نصرسیار محاربات رفت و در اثنای آن ابومسلم در 129 هَ. ق. دعوت بنی عباس را آشکار کرد و با کرمانی در جنگ نصر سیار متفق شد. عاقبت کرمانی بر دست سپاه نصر سیار کشته آمد و نصر از ابومسلم بگریخت و در حدود ری و ساوه بمرد. ( تاریخ گزیده چ عبدالحسین نوایی ص 288 ).
کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) طایفه ای از طوایف قشقائی است. ( جغرافیایی سیاسی کیهان ص 84 ). این طایفه مرکب از 150 خانوار است و در خفر و آباده مسکن دارند. ( یادداشت مؤلف ).
کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) دهی است از دهستان کوهبنان بخش راور شهرستان کرمان. کوهستانی و سردسیر است و 128 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8 ).
کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) ابویوسف یعقوب بن یوسف الکرمانی النیشابوری الشیبانی الفقیه الحافظ، معروف به ابن اخرم و متوفی در سنه 287 هَ. ق. وی منسوب به کرمانیه محله ای از محله های نیشابور است. ( از معجم البلدان ). رجوع به معجم البلدان و کرمانیه شود.
کرمانی. [ ک ِ ] ( اِخ ) عمرو، مکنی به ابوالحکم بن عبدالرحمن بن احمدبن علی. رجوع به ابوالحکم بن عبدالرحمن شود.