چرخیدن. [ چ َ دَ ] ( مص ) چرخ زدن. گرد گردیدن. چون سنگ آسیا بدور خویش گشتن. مانند گردباد به گرد خویش درآمدن. گردیدن. بر یک جای گردیدن به گرد خویش. چرخ خوردن بدور خود یا بدور چیزی یا کسی. || رقصیدن. چرخ زدن از روی شوق و شعف. || راه رفتن بیهوده و بدون قصد.بی قصدی و کاری از سوئی بسوئی رفتن. ول گشتن. پرسه زدن. || دایر بودن مؤسسه ای یا اداره ای.
فرهنگ معین
(چَ دَ ) (مص ل . ) دور خود یا چیزی گردیدن .
فرهنگ عمید
دور خود یا دور چیزی گردیدن، چرخ زدن، چرخ خوردن.
فرهنگ فارسی
چرخ خوردن، چرخ زننده، گردنده، چرخنده ( مصدر ) ( چرخید چرخد خواهد چرخید رقصیدن . یا دایر بودن موسسه ای یا اداره ای .