وامداری

لغت نامه دهخدا

وامداری. ( حامص مرکب ) قرض داری. ( آنندراج ).وامدار بودن. بدهکاری. مدیونی. مقروضی :
گفت من خود ز وامداری تو
نرسیدم به حقگزاری تو.نظامی.می کوش که وام او گزاری
تا بازرهی ز وامداری.نظامی.

فرهنگ فارسی

قرض داری . وامدار
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم