لغت نامه دهخدا
جرمی که ازتو آمد بر خویشتن گرفتم
بسیار جهد کردم ناخواست را چه چاره.رفیع مروزی.سیری از من نپرسمت که چرا
زانکه ناخواست را بهانه بسی است.عمادی شهریاری.- بناخواست ؛ کرهاً. جبراً. قسراً. عنفاً. به زور. به ستم. به اجبار. ( یادداشت مؤلف ).
|| ( ن مف مرکب ) هر چیز که بر پای کوفته شده باشد عموماً و زمین بپا کوفته شده را نیز گویند خصوصاً. ( برهان قاطع ) ( آنندراج ). آنچه بپای کوفته باشند. ( شمس اللغات ). || پاسپرده ناشده. پایمال ناشده. ( ناظم الاطباء ) . رجوع به ناخوست شود.