گرزدار

لغت نامه دهخدا

گرزدار. [ گ ُ ] ( نف مرکب ) دارنده گرز. مجازاً، شجاع. دلیر :
فراز آورم لشکر گرزدار
از ایران و ایرج برآرم دمار.فردوسی.خروشی برآمد ز درگاه شاه
که ای گرزداران ایران سپاه.فردوسی.مر آن صورت رستم گرزدار
ببردند نزدیک سام سوار.فردوسی.

فرهنگ عمید

۱. آن که گرز در دست دارد، دارندۀ گرز، گرزبان.
۲. [مجاز] شجاع، دلیر.

فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - دارند. گرز : بمنزل رسید آن سپاه گران همه گرزداران و جوشن وران . ۲ - شجاع دلیر .
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم