کنایی

لغت نامه دهخدا

کنایی. [ ک ُ ] ( حامص ) کنندگی. ( فرهنگ فارسی معین ). || ( اصطلاح فلسفه ) فاعلیت. ( فرهنگ فارسی معین ) : جان مردمی گوهری است که او را نیز دو قوت است یکی قوت مر کنایی را و یکی قوت اندریافت را. ( دانشنامه از فرهنگ فارسی معین ).
کنایی.[ ک ِ ] ( ع ص نسبی ) منسوب به کنایه ( کنایت ): تعبیرات کنایی. ( فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به کنایه شود.

فرهنگ فارسی

۱ - کنندگی . ۲ - فاعلیت : جان مردمی گوهر یست که او را نیز دو قوتست : یکی قوت مرکنایی را و یکی قوت اندر یافت را ... .

فرهنگستان زبان و ادب

[زبان شناسی] ← حالت کُنایی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم