لغت نامه دهخدا
بدیده چو قار و برخ چون بهار
چو می خورده ای چشم او پرخمار.فردوسی.در چشم پرخمار تو پنهان فسون سحر
در زلف بیقرار تو پیدا قرار حسن.حافظ. || با اثر شراب. مخمور. خمارزده :
دگر روز شبگیر هم پرخمار
بیامد تهمتن بیاراست کار.فردوسی.و رجوع به خمار شود.