ناسوخته

لغت نامه دهخدا

ناسوخته. [ ت َ / ت ِ] ( ن مف مرکب ) سوخته ناشده. مقابل سوخته :
هرکسی را نباشد این گفتار
عود ناسوخته ندارد بوی.سعدی.|| خام. غیرکامل. رجوع به سوخته شود.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم