لغت نامه دهخدا
- نابرده رنج ؛ بدون تحمل رنج :
نابرده رنج گنج میسر نمیشود
مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد.سعدی. || نبرده.
- نابرده دست ؛ دست نبرده. دست نزده :
نهفته همه بوم گنج من است
نیاکان بدو هیج نابرده دست.فردوسی.بدین درج و این قفل نابرده دست
نهفته بگوئید چیزی که هست.فردوسی.- نابرده گمان ، گمان نبرده :
بامدادی ز پی صید برون رفت بدشت
بامی و مطرب و نابرده به پرخاش گمان.ازرقی.