نابردن

لغت نامه دهخدا

نابردن. [ ب ُ دَ ] ( مص منفی ) نبردن. انتقال ندادن. ماندن. باقی گذاشتن :
به مادر چنین گفت پس جنگجوی
که نابردن کودکان نیست روی.فردوسی.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم