غبار دل

لغت نامه دهخدا

غبار دل. [ غ ُ رِ دِ ] ( ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) غبار خاطر. مجازاً بمعنی آزردگی دل :
بر دل پاکش غباری بیگناه از من چراست
دیو بی انصاف بر تخت سلیمان چون نشست.خاقانی.مرا در دل ز خسرو صد غبار است
ز شاهی بگذر آن دیگر شمار است.نظامی.

فرهنگ فارسی

غبار خاطر مجازا بمعنی آزردگی دل
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال میلادی فال میلادی فال نخود فال نخود فال لنورماند فال لنورماند فال اوراکل فال اوراکل