زریری

لغت نامه دهخدا

زریری. [ زَ ] ( ص نسبی ) منسوب به زریر. مانند زریر زرد :
سپهبد به ملاح گفت این بخوان
چو برخواند گشتش زریری رخان.اسدی ( گرشاسبنامه ).همی بود تا گشت خور زردفام
ز مهر سپهبد برآمد به بام...
شد از بام لاله ، زریری شده
دونوش از دم سرد خیری شده...
چو دایه رخ ماه بی رنگ دید
بپرسید کت نوچه انده رسید.( گرشاسبنامه اسدی چ یغمائی ص 221 ).رجوع به زریر شود.

فرهنگ عمید

به رنگ زریر، زردرنگ: کمانی گشته قد من ز سروی / زریری گشته چهر ارغوانی (مسعودسعد: ۵۱۴ ).

فرهنگ فارسی

منسوب به زریر مانند زرد
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال فنجان فال فنجان فال شمع فال شمع فال اعداد فال اعداد فال ای چینگ فال ای چینگ