لغت نامه دهخدا
- شب بازی کردن ؛ در شب نمایش دادن :
شیخ شهرم که کند منع ز لعبت بازی
گر بدستش فتد آن زلف کند شب بازی .مخلص کاشی.روز روشن وقت صورت بازی آئینه است
هست عیبی در هنر آن را که شب بازی کند. سلیم.و رجوع به شب باز شود. || کنایه از مکر و فریب است. ( آنندراج ) :
چنان بود شب بازی روزگار
که شب را دگرگون شد آموزگار.نظامی.