زشت نامی

لغت نامه دهخدا

زشت نامی. [ زِ ] ( حامص مرکب ) به بدی و زشتی مشهور شدن. ( از ناظم الاطباء ). بدنامی. شهرت یافتن به بدی و زشتی :
اگرکردمی بر تو این بد نهان
مرا زشت نامی بدی در جهان.فردوسی.بر مهتران زشت نامی بود
سپهبد به مردم گرامی بود.فردوسی.در راه مرا که عبدوسم ، گفت : تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ریخته نیاید که زشت نامی تولد گردد. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 179 ). و پس از رفتن وی براتها روان شد و گفتگوی بخاست... و چندان زشت نامی افتاد که دشوار شرح توان کرد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 260 ). بدین حدیث که احمد کرد از وی خشنود گشت و بدین سبب زشت نامی هزیمت کردن ، از وی بیفتاد. ( تاریخ بیهقی ایضاً ص 437 ).
که سگ با همه زشت نامی چو مرد
مر او را به دوزخ نخواهند برد.سعدی ( بوستان ).نپندارم این زشت نامی نکوست
به خشنودی دشمن آزار دوست.سعدی ( بوستان ).رجوع به زشت نام ، زشت و دیگر ترکیبهای آن شود.

فرهنگ عمید

بدنامی، رسوایی، بی آبرویی.

فرهنگ فارسی

به بدی و زشتی مشهور شدن بد نامی
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
استخاره کن استخاره کن فال شیخ بهایی فال شیخ بهایی فال نخود فال نخود فال زندگی فال زندگی