لغت نامه دهخدا
لهم. [ ل َ / ل َ هََ ] ( ع مص ) به یک بار فروخوردن چیزی را. ( منتهی الارب ). فروخوردن. ( منتخب اللغات ). || فروواریدن. ( زوزنی ) ( تاج المصادر ).
لهم. [ ل ِ ] ( ع ص ، اِ ) گاو نر کلان سال. || سالخورده از هر چیزی. ج ، لهوم. ( منتهی الارب ).
لهم. [ ل َ هَِ / ل ُ هََ ] ( ع ص ) رجل ٌ لهم ؛ مرد بسیارخوار. ( منتهی الارب ).
لهم. [ ل ِ هََ م م ] ( ع ص ) مرد روشن رای جوان مرد نیک کارگذار بسیارعطا. ج ، لهمون. || دریای بزرگ. || مرد سبقت گیرنده. || اسب نجیب نیکو درگذرنده از اسبان. ( منتهی الارب ).
لهم. [ ل ِ هََ م م ] ( اِخ ) ابن جلجب از بنی جدیس است. ( منتهی الارب ).