قفال

لغت نامه دهخدا

قفال. [ ق ُف ْ فا ]( ع ص ، اِ ) ج ِ قافل. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ).
قفال. [ ق ُ ] ( اِخ ) موضعی است ،و در شعر لبید از آن یاد شده است. ( معجم البلدان ).
قفال. [ ق َف ْ فا ] ( ع ص ) قفل گر. ( منتهی الارب ) ( مهذب الاسماء ). سازنده قفل و کلیدانه ، و آن فعال است برای مبالغه. ( اقرب الموارد ).
قفال. [ ق َف ْ فا ] ( اِخ ) نام یکی از علمای شافعیه. ( منتهی الارب ). رجوع به قفال شاشی ( محمدبن علی... ) شود.

فرهنگ عمید

قفل ساز، قفل گر.
فال گیر
بیا فالت رو بگیرم!!! بزن بریم
فال ابجد فال ابجد فال تاروت فال تاروت فال راز فال راز فال ای چینگ فال ای چینگ