صنعتگری
صنعتگری. [ ص َ ع َ گ َ ] ( حامص مرکب ) صنعت کردن. هنر نمودن :
جهاندیده دانا به نیک اختری
درآمد بتدبیر صنعتگری.نظامی.رجوع به معانی صنعت شود.
[عربی. فارسی]
۱. شغل و عمل صنعتگر.
۲. [قدیمی] هنرنمایی: جهان دیده دانا به نیک اختری / درآمد به تدبیر صنعتگری (نظامی۵: ۹۶۱ ).
عمل و شغل صنعتگر .